… چاره چیست و جز آنکه تا دو سه ساعت دیگر مکث نموده همان قسمی که گفتهاند ناهار را اینجا خورده و بعد از ظهر راه بیفتیم . چه میتوانم بکنم و علی اکبر بیک است که با خود حرف زده، این سخنان را به زبان میآورد.
علی بیک کیست؟ او چاپار دولتی است که از طهران به شیراز آمد و رفت داشت. موقع مراجعت از شیراز در خارج آبادی فین در زمینهای باغ قدم میزد. هنگام حرکت از طهران مهدعلیا مراسلات به او سپرده بود که از فین کاشان به عزهالدله رساند و هنگام مراجعت از شیراز جواب آنها را دریافت داشته به تهران بیاورد . دو سه ساعت از آفتاب گذشته به اندرون پیغام فرستاده و جواب مراسلات مهدعلیا را مطالبه کرد . در دفعه آخر به او گفته اند که باید یک دو ساعت دیگر صبر کند تا امیر از حمام بیرون آمده و بعد از ناهار جوابها را گرفته روانه شود
در حالی که او کلمات صدر مقاله را به زبان میآورد و محض گذراندن وقت به تماشای چشمهی فین کاشان میرود نظرش از دور به چند نفر سوار میافتد که از جادهی تهران به طرف باغ شاه میآیند.
سوارها پنج نفر بودند و هر پنج نفر سرو صورت خود را پيچيده، یعنی چپیه و عگال داشته، جز چشمها چیز دیگری از آنها نمایان نبود. حمام در زاویه جنوب شرقی باغ که اطراف آن به کلی خلوت است واقع شده بود، در صفهی بزرگ سربینهی آن رخت حمام امیر را یک نفر خواجه مشغول ترتیب دادن بود . اما اکبر بیک چون چشمش به سوارها افتاد که به جانب او آمدهاند ایستاد و چنان که گفتیم آن اسب سوارها پنج نفر بودند تمام روبسته بودند، سواری که جلوتر از همه میآمد غران گفت : علی اکبر تو اینجا چه میکنی؟ علی اکبر چاپار دولتی که صدای سوار به گوشش آشنا آمد و او را شناخت ، گفت از شیراز مراجعت کرده ، اینجا منتظر جواب کاغذهای مهدعلیا هستم که دریافت نموده و به طهران حرکت بکنم. آن سوار گفت امیر کجاست؟ علیاکبر گفت حمام . باز پرسید کدام حمام و جواب شنید همین حمام. سوار گفت بیا با هم برویم آنجا. چون به جلوی در حمام رسیدند آن سوار و یک نفر دیگر از همراهان او پیاده شده و دست علی اکبر بیک را گرفتند تا مبادا به عزهالدوله خبر بدهد. و بعد سه نفری از پلهها پایین آمدند و وارد سربینه شدند.
ادامه مطلب همایش مدیران – سیستم آموزش آنلاین گروه آموزشی گفتار توان گستر
قدرت گرفته از افزونه نوشتههای مرتبط هوشمند
مامور مربوط نظری به اطراف و به صفهها انداخته، آهسته به خواجه گفت اگر نفست بیرون بیاید کشته خواهی شد و آن شخصی را که با خود آورده بود با کارد برهنه به آن خواجه گماشته و به علی اکبر بیک هم گفت : تو هم همین جا بنشين و تکان نخور و خود مجددا از پلهها بالا آمد و دو نفر از سوارها را پیاده کرده و گفت بیایید اینجا و آن دور و بر و طرف باغ را بسته و از این سنگها برده و پشت آن سنگچین کنید و بعد هم بیرون ایستاده، احدی را راه ندهید. مجددا وارد سربینه شده ، خواجه را بیحرکت و زهره ترک و علی بیک را هراسان و گماشته خود را در حال حاضر باش دیده چهره خود را کاملا مکشوف ساخته، وارد گرمخانه شده و تعظیم نمود. امیر گفت از کجا بودید؟ گفت از طهران و دست بر جیب کرد و کاغذی را بیرون آورده در برابر نظر امیر که در صحن حمام نشسته و دلاک پشت او را کیسه میکشید، گسترده و گفت این است دست خط آفتاب نقط! [ ناصرالدین شاه]، امیر خواند .
امیر کبیر گفت آیا میگذارید که من از حمام بیرون بیایم و آن وقت ماموریت خود را انجام دهید؟ مامور گفت خیر. امیر پرسید میگذارید وصیت خود را بنویسم؟ گفت خیر .پرسید میگذارید یک دو کلمه به عزه الدوله پیغام داده خداحافظی کنم؟ گفت خیر.
امیر گفت پس هرچه میخواهی بکنی بکن . اما همین قدر بدان که این پادشاه نادان مملكت ایران را از دست خواهد داد. حاجی علی خان گفت:« صلاح مملكت خود ، خسروان دانند.»
امیر گفت بسیار خوب اما لااقل این ماموریت را به طوری که من میگویم انجام دهید. گفت بلی مختارید.
ادامه مطلب کلینیک درمان اختلالات یادگیری کرج کوی گلها خیابان بنفشه فرعی مطهری – سیستم آموزش آنلاین گروه توانبخشی گفتار توان گستر
قدرت گرفته از افزونه نوشتههای مرتبط هوشمند
امیر به دلاک گفت نشتر فصادی همراه داری؟ گفت بلی . امیر گفت برو بیاور. دلاک به سربینه آمد و از توی لباسهاي خود نشتر پیدا کرده آورد و رگهای هر دو بازوی امیر را گشود.
امیر در کنار حمام پشت به در ورودی نشسته، کفهای دو دست را بر روی زمین گذارده خون از دو ستون بازوان او فوران و جریان داشت. دلاک در یک گوشه حمام حیران ایستاده و نمیدانست جلوی خون را چه وقت باید بگیرد. حاجی علی خان گفت معطل نکن؛ کارش را تمام کن. میرغضب با چکمه لگد به میان دو کتف امیر نواخت . امیر غلطیده، به روی زمین افتاد. میرغضب دستمال ابریشمی را لوله کرده به حلق امیر چپاند و گلوی او را فشرد تا جان داد. بعد قد بلند کرد و گفت دیگر کاری نداریم .حاجی علی خان بیرون آمد و با همراهان خود سوار اسبهای تندرو شده به جانب طهران رهسپار شد.
این تفصیل را که با تمام جزئیات آن پس از کشته شدن امیر ،عزهالدوله از علی اکبر و خواجه و دلاک شنیده و تحقیق نموده بود بارها نقل کرد است . »
به نقل از اعلم الدوله ثقفی