شعر

دیر گاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دورمرا می خواند

لیک پاهایم در قیر شب است

دست جادوئی شب

دربه روی من و غم می ببندد

می کنم هر چه تلاش

او به من میخندد

نقش ها یی که کشیدم در روز

شب ز راه آمد وبا دود اندود

طرحها یی که فکندم در شب

روز پیدا شد و با پنبه زدود

********************************************************************************************************************

نيمه شبي … من خواهم رفت ؛

   از دنيايي كه مال من نيست ،

       از زميني كه بيهوده مرا بدان بسته اند …

   و تو آنگاه خواهي دانست … جاي چيزي در وجود تو خاليست !

و تو آنگاه خواهي دانست اي پرنده كوچك قفس خالي منتظر من ! 

             كه تنها مانده اي با روح خويش …

   و بي كسي خودت را دردناكتر خواهي چشيد در زير دندان غمت ..!

            غمي كه من مي برم !

                غمي كه من مي كشم!

****************************************************************************************************

به کجا می روی صبر کن

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

ای کبوتر به کجا قدر دگر صبر بکن

آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

تو اگر گریه کنی بغض من نیز میشکند

خنده کن عشق نمک گیر شود بعد برو

یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد

صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد

باش

باش ای نازنین

باش ای مهربان

خواب تو تعبیر شود بعد برو

*********************************************************************************************************

ادامه مطلب  تخصصی ترین گفتاردرمانی در کرج:چگونه يک برنامه غدايي مناسب براي کودک تنظيم کنيم؟

 

اجازه هست خيال كنم تا آخرش مال مني

خيال كنم دل منو با رفتنت نمي شكني

اجازه هست خيال كنم بازم مياي مي بينمت

بااون چشماي مهربون دوباره چشمك ميزني

طپش طپش باچشمكت غزل بگم براي تو

بااتكا به عشق تو تو زندگي برم جلو

***********************************************************************************************************

شيشه اي مي شکند… يک نفر مي پرسد…چرا شيشه شکست؟ مادر مي گويد…شايد اين رفع بلاست. يک نفر زمزمه کرد…باد سرد وحشي مثل يک کودک شيطان آمد. شيشه ي پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ي مغرور شکست، عابري خنده کنان مي آمد… تکه اي از آن را برمي داشت مرهمي بر دل تنگم مي شد… اما امشب ديدم… هيچ کس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد… از خودم مي پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم کمتر است؟ دل من سخت شکست اما، هيچ کس هيچ نگفت و نپرسيد چرا ؟

****************************************************************************************************************

Related posts

Leave a Comment